علامه و حکیم فرزانه آخوند ملامحمد کاشانى از حکماى معروف متأخر اصفهان است که میتوان او و مرحوم جهانگیرخان را آخرین شعله هاى فروزان حکمت و فلسفه این استان تاریخى دانست. داستان هاى عجیب از حالات عرفانى و عوالم معنوى آخوند کاشانى نقل میکنند آیت الله حاج آقا رحیم ارباب در این باره میفرمایند:
«در آن هنگام که پیوسته ملازم محضر درس و خدمت آخوند کاشانى بودم، یک روز عصر به من فرمود: آقارحیم، امشب براى غذا بىمیل نیستم که بادمجان بخورم»، و این از نوادر بود که آخوند میل به غذاى پختنى کرده بود. چون معمولاً به غذاى ساده اکتفا مینمود.
من رفتم مقدارى بادمجان خریدم و آنها را آماده کردم که در پستوى حجره آنها را سرخ و مهیا نمایم، کم کم مغرب شد، من در کنار اجاق پستوى حجره نشستم، آتشى افروختم و بادمجانها را با روغن در تابه نهادم، آخوند به نماز ایستاد، حالى پیدا کرد ناگفتنى، نماز میخواند و مناجاتى میکرد، گفتنى، تمام درختان مدرسه با او همنوا شده، میخواندند: (سبّوحٌ قدوس رب الملائکه والرّوح) صدایش آهنگى یافته بود که آن آهنگ آسمانى تسمه از گُرده هر شنونده میکشید و غرق در عوالمی بود که گویا در زمین نبود و حضور مرا در آن مکان به کلى از یاد برده بود، و من مات و متحیر و مبهوتِ آن صحنه ملکوتى بودم که ناگاه بخود آمد و من هم بخود آمدم درحالى که دودى غلیظ تمام حجره و صندوقخانه را گرفته بود و در آن عالمِ حیرت بادمجانها همه در تابه سوخته و ذغال شده بود. آخوند هم بدون اینکه چیزى از آن حال و جذبه به روى خود بیاورد فرمود:
آقارحیم بادمجان سوخت؟ طورى نیست، امشب هم (حاضرى) خودمان را میخوریم.