پروفسور ادوارد براون، ایرانشناس و ایران دوست بزرگ از مردم نیوکاسل انگلستان و پسربن یامین براون، صاحب کارخانه کشتى سازى بود وى در فوریه سال ۱۸۶۲ میلادى برابر بهمن سال ۱۲۴۰ ه. ش در قصبه اولى از توابع ایالت انگلند متولد شد.
تحصیلات عالیه خود را در دانشگاه کمبریج به پایان رسانید و در دو رشته یکى علم طب و دیگرى زبانهاى شرقى وقوف و بصیرت حاصل کرد و در رشته طب درجه بى.ام به دست آورد ولى هیچ وقت به عمل طبابت نپرداخت. وى در سال ۱۸۸۸ م برابرى سال ۱۲۶۷ ه. ش سفرى به ایران کرد و پس از مراجعت به سمت دانشیارى در رشته زبان فارسى، به معلمى دانشگاه کمبریج منصوب شد و در ۱۹۰۲ م مطابق ۱۲۸۱ه. ش به سمت استادى زبان عرب برگزیده شد و تا هنگامى که در پنجم ژانویه ۱۹۲۶ م برابر ۱۵ دى ماه ۱۳۰۴ ش، دوره حیات این خدمتگزار علم و ادب به سرامد. تالیفات او درباره ایران و ادبیات این سرزمین کهن قابل توجه و در خور اهمیت است.
در این قسمت از میان آثار وى دو داستان را که درباره اصفهان ىها نوشته شده است براى شما نقل مى کنیم:
۱ – ادوارد براون و بازرگان اصفهانى
براون در صفحه ۲۷۲ کتاب خود به نام یک سال در میان ایرانیان تهران و سایر نقاط ایران وقتى که مىخواهند بگویند فلان بسیار صرفه جو است مىگویند که مانند یک بازرگان اصفهانى است.
در تهران روایتى را راجع به صرفه جویى اصفهانىها نقل مىکنند که از این قرار است:
مىگویند یک بازرگان اصفهانى یک شیشه پر از پنیر داشت و هر وقت که مىخواست غذا بخورد نام خود را به دست مىگرفت و به طرف ان شیشه اشاره مىکرد و در دهان مىگذاشت و بدین وسیله به تصور خود نام و پنیر مىخورد، یک روز دید که شاگرد او به جاى اینکه با اشاره به طرف شیشه پنیر نان بخورد، نام خود را پشت شیشه مىمالد و از این موضوع چنان در خشم شد که شاگرد را به باد کتک گرفت و گفت:
اى شکنم پرست آیا یک روز نمىتوانستى خود را نگاهدارى و نان خالى بخورى؟!
یکى از شعرا درباره سکنه اصفهان گفته است:
اصفهان جنتى است پرنعمت
اصفهانى در او نمىیابد
۲ – براون و داستان دوستان
اصفهانى، شیرازى و خراسانى
ادوار براون در صفحات (۳۱۴-۳۱۵) کتاب خود به نقل از مردى به اسم حاجى صفر، داستان پلوخورى شیرازى و خراسانى و اصفهانى را چنین مىنویسد. مردم شیراز هم مثل هواى آن خوب هستند و داراى سخاوت مىباشند و هیچ مناسبتى با اصفهانىهاى ممسک و خراسانىهاى کله خشک ندارند، آیا شما اشعارى را که یک اصفهانى و یک شیرازى و یک خراسانى گفتهاند شنیدهاند؟
گفتم نه، این اشعار چیست؟
حاجى صفر گفت:
در یک زمان سه نفر که به ترتیب اهل اصفهان و شیراز و خراسان بودند از راهى مىگذشتند و وقتى که شب شد یک قاب پلو به دست آوردند. مرد اصفهانى که مثل سایر اصفهانىها مایل نبود که دیگران در قاب پلو سهیم باشند گفت:
هر کس که مى خواهد از این پلو بخورد یک شعر راجع به وطن خود بگوید.
دیگران گفتند:
تو اول این شعر را بگو.
اصفهانى گفت:
از صفاهان میوه هفت رنگ مى آید برون.
مرد شیرازى بدون یک لحظه تردید، چون تمام شیرازىها طبع شعر دارند گفت:
آب رکن آباد ما از سنگ مى آید برون.
و سپس نوبت به خراسانى رسید که شعرى بگوید تا در خوردن پلو سهیم باشد، مرد خراسانى دچار مشکل بزرگى شد زیرا نه مانند اصفهانى زیرک بود و نه مثل شیرازى طبع شعر داشت و از طرفى هم نمىتوانست از پلو صرف نظر کند و ناچار بعد از قدرى فکر گفت:
از خراسان مثل من الدنگ مى آید برون.
و لابد مىدانید که» الدنگ در خراسان به معناى لوطى است. «
هموطنان اصفهانى ما نباید از اردوار براون که یک نفر خارجى و خصوصاً انگلیسى است دلخور باشند. چرا که ظاهراً موقع ورود او به اصفهان مردم محل آن پذیرایى و استقبالى که توقع داشته از وى به عمل نیاوردهاند و به همین مناسبت مبادرت به نقل قول مطالب بالا نموده است زیرا همانطور که خود او نوشته است در اصفهان مردم بر خلاف تهرانیها نسبت به خارجیان بى اعتناد هستند. و این نشان مىدهد که اصفهانىها زرنگ و چیزفهم براى مرد خارجى تره هم خورد نکرده اند.