پس از مرگ حاج محمد حسین خان حاکم اصفهان، فتحعلى شاه قاجار حکومت اصفهان را به فرزند وى عبدالله خان واگذار کرد.
در دوران حکومت عبدالله خان یکى از خویشان او به نام هاشم خان لنبانى با اینکه مرد ثروتمندى بود جمعى از لرهاى بختیارى را گرد خود جمع کرده و شبها در کوچه هاى اصفهان میگشت و با این عده به خانه تجار و ثروتمندان میرفت. رسم هاشمخان این بود که ابتدا درِ خانه فلان ثروتمند را میزد اگر در را باز میکردند با اتباع خود به درون خانه میرفت و آنچه از مال و مکنت میخواست از صاحبخانه میگرفت و بیرون میآمد و اگر کسى در خانه را باز نمیکرد از دیوار و اطراف خانه راه پیدا کرده و اگر صاحب خانه خودش آنچه را میخواستند نمیآورد دست و پاى او را بسته و هر چه در خانه بود جمع کرده میبردند.
مردم که خویشاوندى او با حاکم را میدانستند از ترس لرهاى بختیارى که دور او جمع بودند یاراى شکایت کردن و دم زدن نداشتند. در یکى از شبها، هاشمخان بخانه یکى از اعیان رفت که صاحبخانه به مکه رفته بود. هر چه به در کوفتند کسى در را باز نکرد، ناچار به رسم عادت از دیوار بالا رفته وارد خانه شدند. زن صاحبخانه که از سادات جلیل القدر اصفهان بوده و شوهرش با خاطر جمع زن خود را در شهر مسلمانان در خانه گذاشته و به سفر حج رفته بود، در خانه بود هاشم خان زن را احضار کرد و گفت آنچه از طلا و آلات و زینت زنانه دارى بیاور و زن مقاومت کرده و میگوید به چه حقى وارد خانه شدهاید و حالا اموال مرا طلب میکنید. هاشمخان دستور میدهد زن سیده را محکم به ستونى بسته و صندوق جواهرات او را یافته و در برابر چشمانش گشوده و همه را برمیدارد. فرداى آن روز زن سیده نامه اى به فتحعلیشاه نوشته و بوسیله یکى از مقربان به شاه میرساند. حاکم اصفهان که از نامه مطلع میشود پیشدستى کرده خودش عازم تهران شد و به حضور شاه رسیده و اینطور وانمود میکند که از اعمال هاشم خان لنبانى بىاطلاع بوده است. فتح علىشاه به پاس خدمات پدر وى او را ملامت کرده و خودش در اوائل سال ۱۲۴۰ ق عازم اصفهان میشود. در حوالى اصفهان هاشم خان با جمعى از اعیان و اشراف شهر به حضور شاه آمده و پیشکش هاى فراوانى تقدیم میکنند ولى این کارها مؤثر واقع نشده و به محض ورود به شهر شاه دستور مجازات او را صادر میکند.
پیروان او که همه از لرهاى بختیارى بودند تاب مقاومت نیاورده و هر کدام در کوشهاى مخفى میشوند و لباسهاى دهاتى بر تن میکنند. مأمورین براى شناختن آنها از روستائیان آنها را بازپرسى کرده و میگویند بگوئید (خر و خور و خرما) و چون به زبان لرى میگفتند (حر و حور و حرما) گرفتار میشدند. فتحعلیشاه تمام اموال هاشم خان را ضبط میکند و چشمانش را نیز از حدقه بیرون میآورد و حکومت اصفهان را به شاهزاده سلطان محمد میرزا واگذار میکند، در این سفر چون فتحعلیشاه از فقر و تنگدستى مردم اصفهان اطلاع حاصل میکند دویست هزار تومان بقایاى مالیاتى اصفهان را میبخشد.