گاهى شاه عباس با لباس مبدل به گردش شهر میرفت، از دکاکین خرید میکرد که ببیند کم فروشى و تقلب در و زن وکیل نکنند. شبى با لباس دهقانى از عمارت سلطنتى خارج شده به دکان نانوائى رفت و یک من نان خرید؛ از آنجا به دکان کباب پزى رفت و یک من گوشت کباب شده گرفت، و به عمارت مراجعت کرد. ارکان دربار همه منتظرش بودند به اعتمادالدوله امر کرد ترازو حاضر کرد. نان و گوشت را در حضور خودش وزن کردند. از نان پنجاه و هفت درهم و از گوشت چهل و سه درهم کسر آمد. شاه نسبت به چند نفر از حاضرین که در عمل نظم شهر و نرخ دخالت داشتند، خصوصاً حاکم شهر به طورى متغیر شد که میخواست شکمشان را پاره کند، اما به شفاعت بعضى از محترمین از سیاست آنها، آن دفعه صرفنظر کرد. و در ضمن ملامت و تغیریکه با آنها میکرد، میگفت چرا باید شما از کار خود غفلت کنید، و راضى بشوید به اینکه مرد بیچاره ایکه چندین اولاد دارد و یک من نان یعنى ۹۰۰ درهم باید به آنها بخوراند تا سیر شوند، عوض نهصد، هشتصد و چهل و سه به او بدهند.
سپس از حاضرین پرسید که به خباز و کباب پز چه مجازات باید داده شود؟ اما دید آنها به طورى ترسیدهاند که جرئت حرف زدن و قدرت تکلم ندارند.
حکم کرد در میدان تنورى شبانه ساختند و سیخى هم به بلندى کافى که یک نفر آدم را بتوان به سیخ کشید حاضر کردند. صبح فردا خباز و کباب پز را گرفتند، اول دور شهر گردانیدند و یک نفر جلو آنها جار میکشید، که این نانوا و کباب پز به جرم کم فروشى امروز در میدان کباب خواهند شد و به تنور خواهند افتاد، پس از آن نانوا را در تنوز انداخته، کباب پز را به سیخ کشید، هر دو را سوزانیدند و این سیاست در تمام ایران شایع شد، و طورى از عدالت او مردم به هراس اندر شدند که احدى قدرت مخالفت نمیکرد.