صادق هدایت درباره مورچه خورت اصفهان و حکایت آن، در ضمن داستان مسافرت خویش به اصفهان مىنویسد:
در مورچه خورت ایست کردیم، از آنجا تا اصفهان نه فرسنگ است و گفتند که رشته کوه سه ده یا کوه سید محمد که تمام بشوذ، بلافاصله شهر اصفهان واقع شده به نظر مىآید که مورچه خورت در قدیم شهر بزرگ و آبادى بوده و امروز به حال قریه خرابى درآمده است.
هواگرم بود در قهوه خانه اى وارد شدیم من یک کاسه ماست سر کشیدم ولى ارباب سفره را پهن کرد و چانهاش گرم شد و مى گفت:
» این مورچه خورت خیلى قدیمى است، حالا خیلى کوچک شده در قدیم تیول گودرز بوده، چون کیخسرو وقتى که به کمک گیو و گودرز و رستم به پادشاهى رسید به هر کدام تیولى داد و اینجا به گودرز رسید و بعد از کیخسرو هر کدام از آنها زمین خودشان سلطنت داشتند و این اصل ملکو الطوایفى شد. نمى دانم این اطلاعات را ارباب از کدام تاریخ پیدا کرده بود ولى یک افسانه عامیانه هست که مىگوید قشون اسلام که به مورچه خورت رسید به مورچهها حکم شد که این اسبهاى قشون کفار با خورند و از آن زمان اینجا را مورچه خوار گفتند. این افسانه دوم خیلى بچگانه است.
سوار اتومبیل که شدیم باز ارباب گفت:
کاوه آهنگر و گودرز از اصفهان بودهاند، اصفهان مردم زیرک و هشیار دارد. اگر در دنیا چهارنفر شخص مهم است دو نفرش اصفهانى است مردمش صنعتگرند و چون سپاهى بوده اند از این جهت سپاهیانش گفته اند.