یوزباشى فردى اصفهانى با ویژگی هاى رفتارى و گفتارى خاص بود. پیرمردان اصفهانى هنوز هم داستانها و لطایفى که صحت آن نیز چندان روشن نیست در باره وى نقل میکنند. یکى از روزنامه هاى آن دوران درصدد برآمده از رفتار ناپسند او در جامعه به نتیجه اى درس آموز برسد در این روزنامه آمده است:
شاید کمتر کسى یافت شود که بدفعات در موقع عبور از دروازه دولت و چهارباغ گرفتار اصرارهاى عجیب و غریب این مرد نشده باشد. از دو قرآن و یک قرآن و ده شاهى گرفته تا بالاخره بیک شاهى و یک سیگار میرسد و تازه اگر تیرش به سنگ خورد با کمال شجاعت و قوت قلب بشما خاطرنشان میکند حالا که ندارید پس خواهش میکنم در یاد داشته باشید دفعه دیگر که پول داشتید مرا فراموش نفرمائید. تازه اگر شما خیلى جدى شدید و گفتید مرد حسابى برو پى کارت آخر به چه دلیل بتو پول بدهم و نظایر این کلمات را که حقاً لایق این قبیل جوانان مسموم کننده جوانى است براى او بیان کردید. با یک دنیا تکبر و طعنه از شما جدا میشود، پشت چشم نازک میکند و اگر موقع مقتضى باشد (بلکه اگر هم مقتضى نباشد) دو سه تا از آن متلکهاى مخصوص بخودش بشما میگوید و شما هم مطابق سنت جاریه براى اینکه آبروى خودتان را حفظ کنید راه خود را پیش میگیرید و پى کار خود میروید.
حالا این یوزباشى حق دارد شما را اینطور در حین راه رفتن اذیت کند و آزادى را از شما سلب نماید یا ندارد، خود یک بحثى است که من وارد آن نمیشوم زیرا بقدرى جواب آن واضح است که محتاج اقامه هیچ گونه دلیل نمیباشد ولى همینقدر میخواهم بشما بگویم این آدم بقدرى در روانشناسى دست دارد که با هزاران نگرانى و عدم رضایتى که شما از او دارید روز و روزهاى دیگر از پشت سر شما را باسم صدا میکند و درخواست عادى خود را تکرار مینماید و تا قیافه عبوسى نشان دادید پس از مذاکرات مقدماتى یک سلامی به شما میکند و با این زبردستى جلوى دهان شما را میگیرد. خیلى که چدن باشید تا سه هفته تاب مقاومت این شبکه هاى استادانه آقا را میآورید ولى بالاخره اسیرید و یک روزى مبلغى که البته کمتر از ده و پنج شاهى نیست باو میدهید و تازه شما کسى میشوید که آقا سوارتان شده و بحکم سابقه بایستى جیره ایشان را برسانید.
اگر گفتید سر موفقیت جناب یوزباشى چیست؟ زیاد فکر نکنید، صبر و پایدارى و پافشارى و استقامت! منتهى این آقا در این راه مصرف میکند و هر کس در راه سعادت خود و مملکت مصرف نماید همین نتیجه را میتواند بگیرد. غالباً خستگى و کسالت از کار همان نزدیکی هاى آخر کار است که دست بگریبان شخص میشود و او را از گرفتن نتیجه باز میدارد و آنهائى در زندگى اکثراً موفق میشوند که در لحظات آخر که در واقع موقع بحران است توانسته اند خود را نگاهدارى نمایند. خداوند هم در قرآن مجید از مؤمنینى ستایش میکند که پس از ایمان استقامت داشتهاند.